آورده اند که یکی از دبیران (=منشی ها)خلفای بنی عباس نامه ای می نوشت و حواسش جمع آن کار بود طوری که در دریای فکر غرق شده بود و سخن به روانی آب وگران بهایی مروارید می نوشت.
در همین حال ناگهان کنیزش وارد می شود و می گوید:«آرد نداریم.» دبیر هم چنان پریشان می گردد که رشته ی کلام از دستش می رود و چنان متاثر می شود که در نامه می نویسد:«آرد نداریم.»؛ خلاصه نامه را می نویسد و به سوی خلیفه می فرستد؛بی خبر از این که چنین چیزی را هم در نامه نوشته است.
ن